آیا می دانی بدست آوردنت
تنها “استثناء” در
خواستن ، توانستن است . . . ؟
.
.
.
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند / بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست / طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند . . .
.
.
.
تمامی مزرعه کافر صدایش میزدند
گل آفتابگردان کوچکی را که عاشق باران شده بود . . .
.
.
.
یک مترسک خریده ام
عطر همیشگی ات را به تنش زده ام
در گوشه اتاقم ایستاده
درست مثل توست ، فقط اینکه روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند . . .
.
.
.
بی من نرو آن سوی فردای زمانه
بی من نشو دمساز تنهای ترانه
با من بمان این روزهای بی بهانه
با من بمان با دردهای عاشقانه
.
.
.
و جرعه ای از دریا در دستانش و تجسمی زیبا از خاطره ها و ایثارهای سرخ
در معبد ارغوانی دلش به یادگار مانده است . . .
.
.
.
وقتی پروانه عشق در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد
تازه قصه زندگی آغاز شده است زیرا دیگر نه می تواند پرواز کند نه بمیرد . . .
.
.
.
قاصدکها هم مانند تو
بعد از کلی آرزو مرا ترک گفتند
انگار این رسم طبیعت است !
.
.
.
بیزارم از این خواب ها
که هر شب مرا به آغوش تو می آورند
و صبح … با اشک
از تو جدایم می کنند . . .
.
.
.
ما پیغام دوستیمان را با دود بهم می رسانیم .
نمی دانم انسو برای تو تکه چوبی هست یا نه؟
من این سو جنگلی را به اتش کشیده ام . . .
نظرات شما عزیزان:
مریـم 
ساعت12:52---27 آبان 1390
تــو بــه افــتــادن مــن در خــیـابـان خــنــدیـدی ، و مـن تـمـام حـواسـم بـه چـشـمـان مـردم بـود ، کــــــه عــــاشــــق خــــنــــده ات نـــشــــونــد!!!